شایستگی های رویکرد چابک در مقابل رویکرد آبشار به خوبی مستند شده است. با این حال، درک تفاوتهای نسبی بین پارادایمها و نحوه تأثیر آنها بر تحلیل کسب و کار مفید خواهد بود – به ویژه اگر در محیطی کار کنید که هر دو رویکرد در آن استفاده میشود. این مقاله سعی دارد مقایسه ای بصری و نسبی فراهم نماید مابین:
- روش سنتی Waterfall که در فازهای تعریف شده ای حرکت می کند و شامل شناسایی الزامات، طراحی، پیاده سازی و تأیید می شود، به همراه یک دروازه از پیش تعریف شده که نشان دهنده نقطه ای است که این روش در آن از یک فاز به فاز دیگر حرکت می کند.
- یک روش چابک که با ۱۲ اصل مانیفست چابکی همسو است.
این رویکردها در سه حوزه ای که برای بسیاری از تحلیلگران کسب وکار بااهمیت هستند، مقایسه می شوند:
- تلاش نسبی برای تعیین و مدیریت الزامات
- ریسک نسبی ناشی از الزامات نامشخص
- وقت گذاشتن برای درک مزایا
مدیریت الزامات
جدول زمانی برای کشف، مشخص کردن و مدیریت الزامات بین این دو رویکرد بسیار متفاوت است. رویکرد سنتی Waterfall شامل مرحله تعیین الزامات اولیه برای انجام ابتکار است که در آن بر مشخصات لازم و فعالیتهای مدیریتی تمرکز می شود. در پایان این فاز، توانایی تغییر الزامات محدود است. بنابراین در این فاز ابتدایی، حداکثر تلاش ها برای استخراج و مدیریت الزامات صورت می گیرد.
در مقام مقایسه، استخراج الزامات و فعالیتهای مدیریتی برای یک ابتکار چابک به طور یکنواخت در طول عمر آن ابتکار توزیع میشوند زیرا الزامات دائماً بررسی، بهروزرسانی و اولویتبندی میشوند. تلاش نسبی مدیریت نیازمندی ها در طول زمان برای هر رویکرد در شکل ۱ نشان داده شده است.
ریسک نسبی
الزامات نادیده گرفته شده، نادرست و/یا از هر لحاظ بد تعریف شده، تحویل محصولات متناسب با هدف را در معرض ریسک قرار می دهد. با این حال، ریسک نسبی مرتبط با الزامات نامشخص در مقایسه میان رویکردهای Waterfall و Agile کاملاً متفاوت است. ریسک ناشی از الزامات نامشخص برای رویکرد سنتی Waterfall در طول فاز الزامات ابتکار کمتر است؛ زیرا این فاز زمانی است که همچنان می توان الزامات را اضافه کرد و آنها را بدون تأثیر بر سایر مناطق تغییر داد. پس از این مرحله، ریسک ناشی از الزامات نامشخص به طور چشمگیری افزایش می یابد و در طول مدت ابتکار همچنان در حال افزایش باقی می ماند. در مقایسه، ریسک ناشی از الزامات نامشخص برای رویکردهای چابک تا حد زیادی در سراسر ابتکار ثابت است. شکل ۲ ریسک نسبی هر دو رویکرد را در کنار هم نشان می دهد.
با این حال، اگر ریسک نسبی را بر اساس اجزای تشکیل دهنده آن تحلیل کنیم با ارزش خواهد بود- الزامات احتمالی، الزامات خوب تعریف نشده خواهند بود و همان تأثیرات وجود الزامات خوب تعریف نشده را خواهند داشت.
برای رویکرد سنتی Waterfall، تمام تلاشها برای استخراج و مستندسازی الزامات در همان ابتدای یک ابتکار انجام می شود و مکانیزمهای محدودی نیز برای بازنگری الزامات در مراحل بعدی وجود دارد – صرف نظر از اینکه چه اطلاعات جدیدی ممکن است به دست بیاید. این بدان معنی است که نسبتاً احتمال بیشتری (یعنی احتمال بالاتر) برای داشتن الزامات خوب تعریف نشده وجود دارد. احتمال وجود الزامات خوب تعریف نشده در کل ابتکار عمل نسبتاً ثابت است زیرا الزامات خوب تعریف نشده نتیجه محدودیتی است که توسط روش تحمیل شده است.
در مقابل، تأثیر الزامات نامشخص برای رویکردهای آبشاری در مرحله الزامات اولیه پروژه کم است زیرا در این مرحله مکانیزمهایی برای بررسی فعال و تغییر الزامات وجود دارد. پس از این مرحله، تأثیر الزامات نامشخص می تواند به طور چشمگیری افزایش یابد (مخصوصاً برای ابتکاراتی که شامل تهیه منابع و/یا محصولات پایه بر اساس الزامات و به عنوان بخشی از فاز بعدی می شود) و در طول عمر شرکت همچنان به افزایش خود ادامه می دهد. این امر به این دلیل است که هزینه تغییر محصولات با پیشرفت ابتکار و گذراندن مراحل طراحی، اجرا و تأیید افزایش می یابد. این موضوع در شکل زیر نشان داده شده است.
در مقابل، روشهای Agile در تمام طول عمر ابتکار شامل مکانیسمهایی برای گنجاندن اطلاعات جدید در الزامات هستند، به این معنی که با پیشرفت ابتکار، احتمال نیازهای نامشخص کاهش مییابد. در مقام مقایسه، با انتشار تدریجی محصولات، تأثیر الزامات خوب تعریف نشده نیز در طول عمر ابتکار افزایش مییابد. این امر در شکل زیر نشان داده شده است.
در پایان، تأثیر الزامات نامشخص بر ابتکارات قابل مقایسه برای هر دو روش Waterfall و Agile نسبتا مشابه است – یعنی این یک احتمال است که به تفاوت کلی در ریسک نسبی کمک می کند.
تحقق مزایا
یکی دیگر از تفاوت های کلیدی بین روش های Waterfall و Agile زمانی است که مزایای آنها محقق می شود. مزایای ابتکارات Waterfall، تا زمانی که محصولات اصلی آنها به طور کامل تحویل نشوند، قابل تحقق نیستند. فرصت محدودی برای تحقق مزایای اولیه در ابتکارات سنتی Waterfall وجود دارد. در مقابل، همانطور که در شکل پایین نشان داده شده است، روشهای چابک با تحویل تدریجی محصولات، فرصتهایی را برای دستیابی به مزایای اولیه ارائه میدهند.
چرا این موارد مهم است؟
پس چرا درک تفاوت های نسبی بین رویکردهای Waterfall و Agile مفید است؟ چند راه وجود دارد که به افزایش درک تفاوت های نسبی بین روش ها می تواند کمک کند، از جمله::
- برنامه ریزی منابع – به شما کمک می کند تا بر اساس رویکرد مورد استفاده، منابع را در جایی که بیشتر مورد نیاز است برنامه ریزی نموده و تخصیص دهید.
- ارتباطات – بهتر می توانید مزایا و ریسکهای نسبی یک رویکرد را برای ذینفعان توصیف نمایید.
- بحث در مورد کیس خود – نکاتی را ارائه دهید تا به شما کمک کند که بتوانید برای اجرای یک رویکرد جایگزین استدلال کنید.
- ارزیابی گزینهها – مبنایی برای ارزیابی رویکردهای جایگزین و برای تنظیم روشها فراهم میکند.
نتیجه گیری:
این مقاله مقایسه نسبی بین رویکردهای Waterfall و Agile را در سه منطقه ارائه کرده است. در مقایسه پارادایم های Waterfall و Agile به صورت نسبی، این مقاله به دنبال ترویج یکی بر دیگری نیست – هر دو جایگاه خود را دارند. علاوه بر این، تجزیه و تحلیل حاضر، تمام تغییرات، شیوه ها و ترکیبهای رویکردهای موجود را در نظر نگرفته است. با این حال، درک تفاوتهای نسبی بین پارادایمهای اساسی میتواند به هنگام آمادهسازی و برنامهریزی برای کار با یک متدولوژی خاص کمک کننده باشد – بهویژه در محیطهایی که ممکن است از تحلیلگران انتظار داشته باشند که با چندین رویکرد مختلف کار کنند.
منبع:
https://www.batimes.com/articles/waterfall-vs-agile-a-relative-comparison/